به گروهی نیاز داریم بتوانند داستان را آداپته کنند
به عقیده
من حلقه مفقودهای در حوزه سینما و ادبیات ما وجود دارد که بتواند این دو حوزه را به
هم پیوند بزند. دلایل زیادی نیز میتوان برای نبود این ارتباط و تعامل متصور شد
اما به هر صورت فیلمسازها و فیلمنامهنویسهای ما با داستاننویسها و نویسندههای
ما ارتباطی ندارند.
این
در حالی است که در همه جای دنیا ارتباط این دو حوزه مورد اهمیت و توجه زیادی است. داستان
یا رمان به صورت کلی تأثیر زیادی در فیلمها و فیلمنامههای ما گذاشته و شاخصترین
آثار تصویری که تاکنون ساخته شده وام گرفته از رمانهای خوبی بوده که ابتدا به شکل
مکتوب نوشته شدهاند.
در
داخل کشور چون این حلقه مفقوده است، گروهی هم که سراغ اقتباس میروند درنهایت از
نتیجه کار رضایت ندارند. در انتها یا نویسنده ناراضی از این بوده که حق مطلب
درباره اثرش ادا نشده و کارگردان هم از دخالتها ناراضی بوده یا اصلاً اثر تبدیل
به اثر شاخصی نشده و مورد استقبال مردم قرار نگرفته است. در اینجا نبود گروهی
احساس میشود که بتوانند داستان را آداپته کنند.
ما نیاز
داریم کسانی باشند تا به هر دو زبان ادبیات و سینما آشنایی کامل داشته باشند و بتوانند
با دانشی که از رمان و قصه و تکنیکهای داستانگویی دارند، رمان و اثر اصلی را آداپته
کنند و زبان ادبیات را به زبان تصویر ترجمه کنند. در اکثر کمپانیهای فیلمسازی
بزرگ دنیا گروهی شبیه به این وجود دارد که داستان را میتواند تبدیل به فرنچایز
کند و آن را به اثر تصویری مبدل کند که هم مخاطبان قبلی کتاب از نتیجه اقتباس
تصویری راضی باشند و هم فیلم به لحاظ یک اثر سینمایی هویت مستقل خودش را داشته و
هم وفاداری به داستان اصلی در محتوای اثر حفظ شده باشد. این افراد ذائقه مخاطب را به
خوبی میشناسند و میدانند مردم چه میخوانند و چه گوش میدهند و چه میخواهند تماشا
کنند. آنها با اسکن جامعه اعلام میکنند مردم در حال حاضر خواستار این دسته از محتوای
تصویری هستند و این آثار داستانی بیشتر مورد قبول بوده.
آنها
آثار داستانی مشابه چیزی که میخواهند را پیدا میکنند و آن را بنا بر ذائقه مخاطب
آداپته میکنند. یعنی هم با ساختار داستان آشنایی دارند و هم با خواسته مردم و
تلاش میکنند با مواد خامی که در اختیار دارند، بهترین محصول را برای اثر تصویری
فراهم کنند. در نهایت ماکتی ساخته میشود که صاحبان آن مطمئناند مخاطب دارد. این
ماکت امکان دارد با اثر اصلی ادبی خود فرق و تفاوت زیادی داشته باشد، ولی پیشبینی
میشود موفقیتآمیز باشد چراکه مطابق اسکن آنها چیزی است که مردم میطلبند.
با
این همه در داخل کشور نه تنها چنین گروهی وجود ندارند، بلکه فعالان دو حوزه سینما
و ادبیات نیز فاصله زیادی از هم گرفتهاند. فیلمنامهنویسهای ما از ادبیات فاصله
دارند و این فاصله حتی در بین سینماگرها بیشتر هم هست. علت هم خیلی مشخص نیست که
چرا. یا پیگیرش نبودند و دنبالش نرفتند، یا هر بار مراجعه کردند نتوانستند حق مطلب
را درباره ادبیات بیان کنند. با این حال با هر سینماگری هم که صحبت کنیم، معتقد
است ادبیات غنی داریم که باید برگردیم و از آن استفاده بیشتری کنیم، در صورتی که
هیچکس از آنها نمیپرسد چرا خودت استفاده نکردی و اثر اقتباسی نساختی.
یا
پیش خود فکر میکنند ادبیات ما تصویری نیست و اقتباس از آن در قالب یک اثر تصویری
نتیجه خوبی نمیدهد، یا برای فیلمسازها کسر شأن محسوب میشود که اقتباس کنند و میخواهند
کارهایشان حتماً اورجینال باشد و بگویند ما همیشه مؤلف بودهایم و از هیچ کتاب یا
رمانی استفاده نکردهایم. که البته زیاد پیش آمده بعداً صدایش درآمده که این اثر تألیفی
کاملاً هم تألیفی نبوده و به هر حال سازنده آن یک رمان یا داستانی را خوانده و به
نحوی از آن استفاده کرده است.
در
صورتی که فیلمسازها و فیلمنامهنویسها و نویسندههای ما باید دور هم جمع شوند و
بیشتر با هم تعامل کنند و ارتباط داشته باشند.
الزامی
هم که اینها را دور هم جمع میکند حضور قانون کپیرایت است. اگر ما قانون کپیرایت
داشته باشیم و
آن را سفتوسخت به اجرا درآوریم، کارگردان یا فیلمنامهنویسی که اثری را میخواند
و آن را قابل اقتباس در نظر میگیرد، مجبور میشود برای استفاده از آن سراغ صاحب
اصلی برود، بنابراین خودبهخود ارتباط شکل میگیرد و سخت یا آسان مسیری به وجود
میآورد که در آن نویسندگان و کارگردانان میتوانند همکاری بیشتری با هم داشته
باشند.
با
وجود قانون کپیرایت کارگردان ملزم به پرداخت هزینه به نویسنده است و در نگارش
فیلمنامه بخشهایی که قرار است اقتباس انجام شود، حق نویسنده اصلی پرداخت میشود.
این مسئله میتواند بسیاری از مشکلات ما را حل کند. برای ضمانت اجرایی این مسئله نیاز
به قانونی داریم که در آن از نویسنده و
صاحب اصلی اثر حمایت شود و هر زمان که
اقتباسی صورت میگیرد از درآمدهای اصلی فیلم یا اثر اقتباسی، هرچه که هست، یک درصد
مشخصی به مؤلف تعلق داشته باشد.
با
این حال ما سراغ جیبی رفتهایم که خالی است و فضا هم چون برای دو طرف آشنا نیست،
هرچقدر بگوییم رمان خوب داریم و کارگردان قَدَر داریم، اعتماد شکل نمیگیرد. بعد
هم نتیجه این میشود که نویسندهها با تیراژ پایین کتاب به مشکل درآمد برمیخورند
و داستانشان هم دیده نمیشود و فیلمسازها هم دسترسی به قصههای خوب ندارند. در
صورتی که یک جایی باید بایستیم و این مشکل را بین خود حل کنیم.
اینجا
آن حلقه مفقودهای که از آن صحبت شد، دقیقاً جای خودش را نشان میدهد. حضور آنها
میتواند عاملی باشد که این دو را به هم پیوند میزند. آنها داستان، مخاطب و حوزه
سینما را میشناسند و میتوانند کمبودها را جبران کنند.
مشکل دیگر
ما در حوزه سینمای کودک و نوجوان این است که دههای داشتیم به نام دهه شصت. این
دهه شصت نه تلویزیونی بود نه سینمایی و نه فضای مجازی. هرچه محصول در آن زمان
ساخته شد محبوب بود، چراکه کودکان چیز دیگری جز آن نمیشناختند. کودک آن دهه با
کودکان امروز زمین تا آسمان فرق دارند. آن کودک به هیچ امکان دیگری دسترسی نداشت.
کودک امروز با زدن چند دکمه میتواند هزاران انیمیشن از سرتاسر جهان را دانلود کند
و ببینند.
بنابراین
ما اگر بخواهیم سینمای کودک و نوجوان را نجات دهیم و مخاطبان را بیشتر کنیم باید
خودمان را در حد مخاطب امروز جلو بیاوریم. ما همان امکاناتی را که قدیم داشتیم
داریم و حتی بیشترش هم داریم ولی استفادهای از آنها نمیکنیم؛ یا آنچه میکنیم به
میل مخاطب نیست چون همچنان تصور میکنیم هرچه بسازیم مانند دهه شصت مخاطب دارد و
میآیند و میبیند. در صورتی که آن اثر نمیتواند مخاطب امروز را جذب کند، چون
کارگردانهای ما بهروز نشدهاند و مخاطب را نمیشناسند.
بچههای
ما کلاه سرشان نمیروند. مخاطب تعارف ندارند و نمیبیند. ما خودمان هم فیلمهای
خودمان را نمیبینیم، فقط شهوت فیلم ساختن داریم. باید قبول کنیم دهه شصت تمام شده
و حالا بچهای داریم که به شدت هوشمند است و گوشی هوشمند در کنارش دارد و تمام جهان
به کمک همان وسیله هوشمندی که دارد در کشف و شهودش از دنیا، دخیل است و ما هنوز
معلمی چند دهه قبلیم که با یک چوب و ترکه در دست میخواهیم او را سینما بفرستیم و
بگوییم اینی که من میگویم ببین.
پیشنهادم
این است که از همان فضا با مخاطب خود ارتباط بگیریم. جمع شویم و جای اینکه فیلمهای
بلند پرهزینه بسازیم که نمیدانیم چقدر میتواند مخاطب داشته باشد، کارهای چنددقیقهای
بسازیم و در فضای مجازی منتشرش کنیم تا مخاطب خودش را پیدا کند و ارتباط ما هم با
مخاطب داخلی حفظ شود. میتوانیم درهای سینما را بازکنیم و فیلمهای خارجی در سینما
برای کودکان و نوجوانان بگذاریم تا حداقل فرهنگ سینما رفتن را فراموش نکنند و
نگران نباشیم که حتماً سینما باید تولید فیلمهای داخلی باشد. باید ببینیم چه
مسئلهای برای ما اهمیت دارد، اینکه در نهایت با مخاطب خود در ارتباط باشیم یا
اینکه از مواضع خود پایین نیاییم.
زندگینامه:
سعید هاشمی،
تهیه کننده، مجری طرح و بازیگر سینما و تلویزیون، در آثاری همچون فیلم سینمایی «تتل
و راز صندوقچه»، فیلم سینمایی «مامان بهروز منو زد» و فیلم سینمایی «جایی برای اشتباه
نیست» فعالیت داشته است.
هاشمی
کار حرفهای خود را از سینما آغاز کرد و سال 1389 در فیلم «جایی برای اشتباه نیست»
به کارگردانی سید مهدی برقعی به عنوان تهیه کننده فعالیت داشته. او در سال 1390 دورهی
پرتلاشی را در عرصه سینما و تلویزیون گذراند و در تولید اثر مهمی حضور داشته است. اثر
مهم سعید هاشمی در این سال، فعالیت در فیلم مامان بهروز منو زد به کارگردانی عباس مرادیان
محسوب میشود.